دریای بی باک

دریاییم و نیست باکم از طوفان/ دریا همه عمر خوابش آشفته است

دریای بی باک

دریاییم و نیست باکم از طوفان/ دریا همه عمر خوابش آشفته است

اسفند ۱۳۸۸

 تأملی در باب تحمل 

آنکه چرایی برای زیستن دارد ، هر چگونه ایی را می تواند تحمل کند. 


 

 استبداد!

ولتر در واژه نامه ی فلسفی اش می گوید:

هیچ پادشاهی مطلقن مستبد نبود ، حتی در ایران ؛ اما هر شاه گستاخ و ریا کاری که سیم و زر گرد می آورد در اندک زمانی مستبد می شود.

اخیرا کشورهای غربی پیش نویس قطعنامه ای را تسلیم چین و روسیه کرده اند که در آن تشدید تحریم ها بر ضد ایران در نظر گرفته شده است. در این قطعنامه، بیشتر، تحریم در حوزه های بانکداری، بیمه و کشتیرانی مدنظر قرار گرفته و هدف اصلی به گفته ی تهیه کنندگان این پیش نویس، تنبیه سپاه پاسداران است. 

پ . ن(تا حدودی مربوط): در صدور قطع نامه های تحریمی که بر ضد ایران صادر می شود همواره ملت ایران است که آسیب جدی و اصلی را می بیند و به همین خاطر همیشه با دیده ی تردید به این قطعنامه ها نظر داشته ام، اما چیزی که در این میان خود را نمایان می کند این است که چه کسی باید خود را  مسئول بداند در فرآیند تهیه و تصویب یک قطعنامه تحریمی؟ دولت های تحریم کننده، یا دولت تحریم شده؟

و سئوال دیگر این است که آیا این نوع هزینه کردن(قبول تحریم های هر چه بیشتر از جانب دولت ایران) به نفع ملت است یا آرمان هایی که از آن، هر چند به ظاهر، پا پس نمی کشند؟ و یا هیچکدام؟  


 

 بهترین های سال 88

این فقط یک بازی وبلاگی ست. با تشکر از آیسودا.

۱. بهترین روز سال ۸۸: نمی توانم یک روز را انتخاب کنم، شاید به این دلیل که هیچ روزی لیاقت انتخاب بهترین را ندارد، علی رغم اینکه روزهای خوب و به یادمانی زیادی داشتم.

۲. بهترین هدیه سال ۸۸: گرفتن چند تا کتاب از یک دوست که از نمایشگاه کتاب گرفته بود و برایم پست کرد(البته یک تقلب کوچک کردم و خودم یکی دو تاشون را سفارش دادم!)

۳. بهترین سفر سال ۸۸: رفتن به بابلسر و دیدار دوباره دوستانی که در دوره کارشناسی با هم بودیم.

۴. بهترین کتاب سال ۸۸: با این که زیاد از مسعود بهنود خوانده بودم(از مقالاتش) ولی اولین باری بود از رمان هایش می خواندم، رمان خانوم خیلی برایم جالب و خواندنی بود. ولی کتابهای هستی میلان کوندرا و تلقی فاشیستی از دین و حکومت(در بحبوحه ی حوادث بعد از خرداد خواندن، یک چیز دیگر بود) اکبر گنجی نیز از بهترین ها بودند.

۵. بهترین دوست سال ۸۸: خوشحالم که دوستان زیادی پیدا کردم امسال، اما بهترین ها هنوز هم متعلق به گذشته هستند.

۶. بهترین کار سال ۸۸: مشغول به کار شدن در محیطی که برایم از هر نظر مفید بود در پنج ماهه ی اول سال.

۷. بهترین غذای سال ۸۸: اولین غذای دستپخت مامانم که بعد از چند ماه دور بودن از خانه می خورم همیشه از بهترین ها بوده اند اما من بهترین را غذای دستپخت خودم! در روزهای تعطیلی سلف دانشگاه می دانم و در این میان اولین سالاد اولویه سال.

۸. بهترین فیلم سال ۸۸: این مورد به دلیل دیدن زیاد فیلم های خوب یک کم سخت است، پس با اجازه ۲ مورد را انتخاب می کنم: ۱. شیاطین و فرشتگان ۲. نیوه مانگ

۹. بهترین پست سال ۸۸: خودم از تئاتر زندگی خوشم آمد.

پ . ن: همیشه در بازگویی خاطرات و چیز هایی از این قبیل مشکل داشته ام اما چون دوست عزیز ندیده ام، آیسودا از من دعوت کرده بودند ناچار شدم بنویسم.

در پایان از فرزانه، برزین و ندا برای شرکت در این بازی دعوت می کنم. 


 

 باز آمدی ای عید نو تا گویا قفل و زندان بشکنی!

همیشه پیش خودم فکر می کردم که آنچه را که بدانم و به یقین عقلی رسیده باشم که نیاز دارم، بدون هیچ گونه اصطکاک فکری و وجدانی به آن کار دست می زنم، اما حالا می بینم که به یقین رسیدن مرا به سوی دلخواه رهنمون نمی شود بلکه مشغولیت ذهنی ام را بیشتر می کند و این را هم ناشی از محیط و آداب و سنتی میدانم که در آن رشد کرده ام.

حال سوال این است که ما تا به کی باید چوب این دوگانگی را بخوریم و تا به کی باید در تقابل باشیم با آنچه که لازمه ی یک زندگی بدون دغدغه است با چیزی که جامعه بر ما تحمیل می کند؟

ما(بیشتر "ما"ی دهه ی شصت منظور است) رو به هر سمتی که می کنیم در را به روی خود بسته می بینیم و هر چند از زندگی نا امید هستیم اما حتی جرات این را هم نداریم که بگوییم نا امیدیم!، نا امید از هر چه و هر که می خواهد به ما امید دهد و ما را با وعده های پوچ و واهی دلخوش کند.

شاید الآن این ذهنیت در شما ایجاد شده باشد که گویا اتفاقی افتاده است که چنین می گوید و می نویسد؛ نه، چیزی که الآن رخ داده باشد و مرا نا امید کرده باشد در کار نیست، هر از گاهی احساس می کنم که غلیان هیجان و آرزوهایم دارد خفه ام می کند اما هیچ راه در رویی برایشان پیدا نمی کنم.

بسیار شده است که با خودم کلنجار رفته ام که آیا "منی" که دوست دارم باشم با من کنونیم چه سنخیتی دارد، اصلاً چرا باید ترسید از چیزی که دلمان می خواهد و چرا باید ترسید از نرسیدن و یا حتی رسیدن به تمنیّات درونی خودمان؟!

سالی جدید در راه است و من امید به بهبودی اوضاع دوستان و نزدیکان را آرزو کرده ام و می کنم، در حالی که در این فرآیند پر کش و قوس بهبودی، احساس می کنم ما را جایی نیست.

پ . ن: خودم می دانم که نا امیدی در نوشته ام موج می زند و اینکه در نا امیدی بسی امید است! اما الآن همین چیزی را قبول دارم که به رشته تحریر در آورده ام.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد