دریای بی باک

دریاییم و نیست باکم از طوفان/ دریا همه عمر خوابش آشفته است

دریای بی باک

دریاییم و نیست باکم از طوفان/ دریا همه عمر خوابش آشفته است

دی ۱۳۸۸

 مرد نکو نام نمیرد هرگز

این روزها تب فوت یک بزرگمرد که دین را به دنیا نفروخت، جامعه را در گرمای خود می سوزاند. چه آنانکه به این بزرگوار به چشم مرجع تقلید خودشان نگاه می کردند، چه آنان که به دیده یک مرد شجاع به او می نگریستند و چه آنان که رفتن همچو اویی را برای خود نعمتی الهی می دانستند! در این تب سهیم اند.

اما در این میان چیزی که بیشتر می تواند مد نظر باشد، این است که او با رفتن خود به ما آموخت که هرکسی، خواه در گلستان ویا نه، در زندان(بخوانید حصر خانگی)، عاقبت رفتنی است و این بدن خاکی عاقبت به زیر همان خاک بر میگردد. پس بر ماست که از خود نام نیکویی به یادگار بگذاریم که: مرد نکونام نمیرد هرگز، بل مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.

و البته از افول "رقیب" که نه،بلکه "منتقد" خود نیز خرسند نگردیم و بهتر است به مصداق آن شعر بالا به آن نظر بیافکنیم.

و در پایان یک حکایت از خداوندگار سخن، سعدی را بازگو می کنم، که شاید به موضوع بی ربط نباشد.

حکایت:

کسی مژده پیش انوشیروان برد و گفت: شنیدم که فلان دشمن تورا خدای عز و جل برداشت. گفت: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت؟

اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست       که زندگانی ما نیز جاودانی نیست 

 


 

 ای جان من پند گیر! (شاید هم درد دل با جناب اقتصاد)

جناب آقای(یا شایدم خانم)اقتصاد نمی خوام طبق عادت معهود با سلام شروع کنم، چون فکر می کنم تو این مدتی که ارادت ما انسان ها به شما ثابت شده دیگه خودتون(ببخشید که اینقدر خودمونی باهاتون حرف می زنم. چون می دونم که می دونید ما به خودمون اجازه نمی دیم به شما اسائه ادب کنیم، در حقیقت یعنی جرات نداریم که همچین اشتباهی کنیم)مستحضرید که قند تو دلمون آب میشه برای اینکه اعلا ترین درجه شما رو داشته باشیم، که اینم از جذابیت های بی شمار شماست.

اما نمی دونم چرا چند ساله، حتی مثل سالهای قبل، ما رو تحویل نمی گیرید و به جای خودتون، عصای دستتون، که مثل اینکه انس و الفتش با ما بیشتر از اونیه که فکر می کردیم، می فرستید سراغمون!

ما هم که با این پسر نا خلفت که اسمشو گذاشتی "تورم"، می سازیم و می سوزیم، اما مگه اون از در آشتی می آد سراغ ما!

همش به ما چشمک می زنه و این بیت از شعر شاعر گرامی رو به ما متذکر می شه که:

آش کشکه خالته     بخوری پاته، نخوری پاته

و ما هم چون مو، لا درزه رابطه مون با خاله محترم نمی ره، این فرمایشات گهر بار جناب مستطاب تورم الدوله( که ظاهرا از القاب به جا مانده از دوره قاجار می باشد و ربطی به الآن ندارد!) را به گوش هوش، نیوش می کنیم که هم از صله رحم دور نیست و هم اینکه بالاخره خود را از گزند باد و باران( و تا حدی تگرگ های آسمانی و زمینی) در امان نگه می داریم تا مبادا به کرامت انسانی مان لطمه ای وارد شود، که همانا خداوند خود می فرمایند: و لقد کرمنا بنی آدم ( و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم) و ما، بلا نسبت شما، سگ کی باشیم که از این فرمایش حق تعالی سر بپیچیم و کرامت والای خود را به خاطر یک تورم نا چیز( تازه همش الآن دو رقمیه) ملکوک کنیم.

در ضمن شاعر گرامی تری می فرماید:

پای در زنجیر پیش دوستان      به که با بیگانگان در بوستان

و ما همه متفق القول باید قبول کنیم که با صبیه گرامی، تورمه الزمان( البته امیدوارم بد برداشت نفرمایید، ما حتی رابطّّه SMS هم با این خانم نداریم، فقط از وقتی که در آغوش والده مکرمه بوده ایم به این خانم علاقه ای همچون علاقه بچه به دایه اش پیدا کرده ایم) که سالهای متوالی است آشنا هستیم و این اواخر هم به لطف پیشرفت های تکنولوژیکی و البته پزشکی و بالاخص در عرصه مامایی، ایشان با بچه های دوست داشتنی و قد و نیم قد خودشون و البته تقسیم قارچ گونه ی این عزیزان، همراه با ایل و طایفه مبارکشان، منزل پدری( و چند همسایه اینطرف تر و آنطرف تر) را منور فرموده اند، دیگه چه کاریه که ما برویم با جماعتی اجنبی، که احتمالا از قوم استعمار و استثمار کنندگان هستند، که ما را با ایشان سنخیتی نباشد، ارتباط برقرار کنیم، که حتم دارم دوستان عزیز بنده هم معتقدند که کاریست بس عبث!

پس همان بهتر که با دوستان دیرینه خود باشیم و دشمنان خود را به بهانه واهی تورم چند درصدی، شادمان نکنیم و هم اینکه آن شاعر گران سنگ که زحمت کشیده اند و شعری رو که در بالا ذکر گردید، سروده اند، خوشحال کنیم از اینکه ما به نصایح گذشتگان خود گوش می دهیم و آنان را همچو نوری در تاریکی بر فراز راه خود می نشانیم و آنان که در گذشته فوت نموده اند را همچو جان خود و تمام هموطنان( البته بیشتر ) دوست می داریم، و برایمان مهم نیست که بر ما چه خواهد گذشت بلکه فقط در این فکریم که به ساحت مبارکشان کوچکترین توهینی نشود.

در پایان به دوستان عزیزی که می خواهند خدایی ناکرده به خود، حق اعتراض و نقد را بدهند، باید بگوییم که ما می خواستیم با این بیانات اراجیف گونه( البته نه در این باب که گفتیم، بلکه به این خاطر که ما آن را گفتیم) وظیفه خود را به نحو احسن انجام داده و بگوییم:

مراد ما نصیحت بود و کردیم      حوالت با خدا کردیم و رفتیم

حال شما ها خواه پند گیرید، خواه بازم امیدوارم که مغز خر نخورده باشید و پند گیرید. 

 


 

امید 

وقتی قلم را بر کاغذ می گذارم، می خواهم فقط بنویسم، فقط صرف نویسندگی مد نظرم هست، بدون داشتن هیچ دغدغه ای.

اما به نظر می رسد زندگی در سرزمینی که مام آن باید همیشه خون بگرید، دور از هراس و دغدغه امکان پذیر نیست. لاجرم باید از آن دغدغه نوشت که بر تمام وجودت سیطره پیدا کرده است.

پس می خواهم از دغدغه ای بنویسم که کسانی آن را بحران نام نهاده اند و دیگران آن را پروژه های گوناگون دشمنان می دانند!

ولی می بینم نای نوشتن از چیزی که دارد از درون می سوزاندم را هم ندارم و انگار که باید با مسعود سعد، که طالعش سعد نبود، هم آواز شوم و بانگ:

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای        پستی گرفت همتم زین بلند جای

را سر دهم که تصورم اینک این است که در زندان محصورم و امید آن دارم که از خاکستر به جا مانده از سوختن درونم، جوانه های سبز امید به آینده سر برون آورد. و آدمی زنده است به امید.

پ.ن: مسعود سعد، شاعر حبسیه سرایی بود که چندین سال متوالی را در قلعه مانندی به نام "نای" زندانی بود. 

 


  

مجاز با ضّم میم!!!

مجاز از معدود واژه هایی است که در اکثر جنبه های زندگی ما به کار می رود و موثر بر آن است(به دلیل برداشت ِ محدود کنندگی از مجاز بودن و یا نبودن، توسط مروجان آن در حوزه های مختلف) که گاهن دستمایه شوخی نیز می گردد.

اما فراتر از جنبه ی طنز آن، جنبه جدی و واقعی(نه حقیقی) آن است که کل رفتار و کنش های اجتماعی،  فرهنگی، سیاسی و ... ما را دستخوش محدودیت قرار داده است.

اما مقوله ای که در اینجا مد نظر است این است که هنوز تعریف مشخصی از اینکه چه چیزی مجاز است و چرا باعث شده که مجاز شود، و یا اینکه مجاز نیست و چرا مجاز نشده، باید شناخته شود، نشده است.

من باب مثال اینکه چرا موسیقی و ترانه ای که تا چند مدت پیش مجاز، و از اکثر کانالهای رادیویی و تلویزیونی نیز پخش می شد، امروز همان ترانه و ترانه خوان در لیست ممنوعه برای پخش از این کانالها می باشد؟!

و یا اینکه چرا عده ای خاص می توانند کل شبکه اینترنت را برای هر مدتی که مد نظرشان بود، مختل کنند و یا محدود کنند اما کسی مجاز نیست که برای رفع این محدودیت، اقدامی کند و اگر به چنین کاری دست بزند، مشمول مجازات قرار می گیرد؟!

این بماند که تجمعات(که برابر قانون اساسی باشد) ممکن است برای یک عده، قانونی و مجاز باشد و برای عده ای دیگر، غیر قانونی و غیر مجاز!

شاید گفته شود برای رسیدن به جواب این سوالات، استناد به قانون، کفایت کند، اما آیا شاهد آن نیستیم که بعضی حقوق مصّرح در خود قانون اساسی نیز مشمول این اصل(اصل مجاز و غیر مجاز بودن برای دایره ای خاص از افراد) شده و از اصول قانون اساسی، که ما ملزم به رعایت آن هستیم، متاسفانه افراد خاصی عدول می کنند؟ 

 


  

هستی و زمان

مارتین هایدگر، در اثر ارزشمند خود، هستی و زمان، از زمان، برداشتی این چنین دارد: زمان، همانطور که ماهیت آدمی را جهت می بخشد، فهم او را هم شکل می دهد. به زعم وی آنچه انسان ها می دانند و نسبت به آن معرفت دارند به گونه ای در بستر زمان شکل می گیرد. در واقع، انسان ها همه امور را در زمان می شناسند. یعنی چیزها را آنگونه که پیش می آید درک می کنند. به همین اعتبار، معنی هستی، چیزی جز زمان نیست.

و اینک ما در زمانی قرار داریم که انسان، صرف انسان بودنش دارای احترام است، نه بنا به دیدگاه و یا اسلوب رفتاری او.

زمانی که، می توان زندگی را به روایت های مختلف بازگو کرد و یا از آن شنید و به عقاید به دیده ی احترام نگریست. چه بسیار است قرائت های مختلف، از چپ رادیکال تا راست محافظه کار.

درک انسان از مناسبتها و روابط تنها زمانی شکل درستی به خود می گیرد که ما این عقاید پازل گونه را، چیدمان درستی در ذهن به آن بدهیم، تا باشد فرزند راستین زمان خود گردیم و هستی مان، معنا بیابد.

باید معترف بود که کوتوله هایی هستند که نه تنها به آرا و عقاید دیگران وقعی نمی نهند، بلکه به جان آدمی نیز دست درازی می کنند، گویی که فرد را زمانی انسان می توانند نام نهند که در حلقه ی تنگ اندیشه و باور آنان باشند.

در این بستر زمانی است که راه چاره را، براصل خود کنترلی و پرهیز از برخورد های عجولانه و رادیکال شدن گفتمان و فضا، باید بنا نهاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد